حدود ساعت 30/9 دقیقه به مکان برگزاری مراسم (که قرار بود با سخنرانی جناب آقای طاهایی استاندار محترم مازندران انجام شود) رسیدم. برگزار کنندگان مراسم مشغول تمهید برخی مقدمات بودند چون تا زمان مراسم، حدود یک ساعت و نیم مانده بود. با خودم فکر کردم بهترین کار برای پر کردن این زمان خالی، رفتن به روستای ایراست. لنگ لنگان به ورودی جاده منتهی به ایرا آمدم، حدود نیم ساعت گذشت که یکی از ساکنین روستا در حال عبور و رفتن به ایرا توقف کرد و همراهش تا ایرا رفتم. پیچ و خمهای جاده پی در پی نمایان و پشت سر گذاشته میشد و این حاکی از رسیدن ما به مقصد بود. به محض رسیدن به روستای ایرا پیاده شده و قدم زنان بطرف منزل حضرت علامه رفتم. جمعیت 7-8 نفرهای در بیت الرحمه (اتاقکی که مزار مرحومه خانم حسنی در آن واقع شده) نشسته بودند و چند نفر از آقایان و خانمها بیرون منتظر بودند.
بعد از نیم ساعت که با یکی از نزدیکان حضرت علامه در حال صحبت بودیم متوجه شدیم که حضرت علامه در حال تشریف فرمایی به بیرون از منزل هستند. حاج علی آقا (فرزند آقا) ایشان را تا دم خودرو مشایعت میکرد. حضار همگی به سرعت خودشان را به حضرت علامه رسانده و هر کدام به نحوی ارادتشان را ثابت میکردند. یکی مدام گریه میکرد، دیگری فقط با نگاهش که سرشار از ناگفتهها بود به ایشان چشم دوخته و آرام آرام اشک میریخت، خانمی پی در پی با عبارت «آقا التماس دعا»... آن دیگری با در آغوش گرفتن فرزند خردسالش و رساندن خود به حضرت علامه سعی داشت از آقا، دعایی در حق فرزندش بشنود، آنطرفتر یکی ایستاده و فقط با گریههای مداومش میگفت «خدا سایه تونو نگه بداره» و..... همه اینها در عرض سه چهار دقیقه روی داد. حضرت علامه پس از عذرخواهی از مراجعین سوار خودرو شدند و آنجا را ترک کردند. شنیدهها از نزدیکان آقا، حکایت از آن داشت که ایشان تا حدود سه ربع ساعت دیگر بر میگردند.
در این میان و اتفاقی با شک و تردید به یکی از آشنایان گفتم بهتر است برویم. بالاخره رفتیم چون احتمال میدادیم ایشان در مراسم روستای آب اسک حاضر شوند بنابراین به سرعت خودمان را به جاده هراز رساندیم اتفاقاً زمانی رسیدیم که ایشان وارد جاده هراز شده بودند و به طرف پلور حرکت کردند.
با فاصله تقریباً نزدیک همراه آنها حرکت میکردیم. پس از حدود بیست دقیقه به یکی از بقاع متبرکه رسیدیم از فاصله دوری نظاره گر بودیم تا برای ایشان ایجاد مزاحمت نکرده باشیم.
پس از پیاده شدن و قدم زدن به طرف ورودی بقعه متبرکه ما نیز پیاده شده و از فاصله دوری نظاره گر بودیم. ایشان بعد از خروج از آن مکان مقدس حدود چند دقیقهای در محوطه و در میان قبور پیاده روی کرده و مجدداً به طرف بقعه برگشتند.
وقتی برگشتیم، جمعیت بیشتری نسبت به زمان رفتن آمده بودند. حضرت علامه که دیگر خسته شده بودند علاوه بر حرکت به سمت منزل، به احوالپرسی با حضار پرداختند و از عدم آمادگی برای پذیرایی در منزل از میهمانان عذرخواهی کردند.
بعد از آن، فشارها و اصرارها به نزدیکان حضرت علامه بیشتر و بیشتر میشد و برخی حضار، اصرار بیش از حدّ داشتند تا حضرت علامه را شخصاً ملاقات کنند اما جواب اطرافیان ایشان، منفی و دلیلش استراحت حضرت علامه در منزل بود.
در این میان، عدهای هم از یکی از شهرهای دور آمده و طبق گفته خودشان از کسانی بودند که در انرژی درمانی فعالیت میکردند. یکی از آنها میگفت: قبلاً شنیده بودیم ایشان کسالت دارند، ما همگی آمدیم تا اگر کاری از دست ما بربیاید، در خدمت ایشان باشیم.
خلاصه در اینجا هر کسی میخواست ارادتش را به هر نحوی اثبات کند. آنها نیز پس از یک ساعت انتظار برای زیارت حضرت علامه به ناچار جایی در همان نزدیکی نشستند و منتظر ماندند تا ببینند آقا کی تشریف میآورند. بالاخره پس از نیم ساعت و حدود ساعت 14 فرزند آقا بیرون آمده و به حضار گفت سر و صدا نشه، فقط دم در منتظر باشید آقا دارند تشریف میآورند.
همه، خودشان را به سرعت دم در منزل رساندند و سکوت کرده بودند تا اینکه صلوات یکی از حضار، تشریف فرمایی ایشان را به جمعیت نوید داد. ایشان به محض تشریف فرمایی با همان تبسم همیشگیشان دو سه دقیقهای صحبت (دعا) فرمودند چند نفر از افرادی که در انرژی درمانی فعالیت میکردند با حالتی خاص جلوی آقا ایستاده و فقط به چشمان آقا خیره شده بودند. وقتی از نگاه آقا به طرف جمعیت خیره میشدیم، صورتهایی را میدیدیم که با گریه چشمانشان خیس شده بودند و فقط اشک از چشمانشان جاری بود و بس!
بعد از صحبتهای آقا و خداحافظی ایشان، چند نفری را دیدیم که بیهوش روی زمین افتاده بودند و دوستانشان دور آنها حلقه زده و مشغول درمانشان بودند. عدهای از آنها هم چند ده متری آنطرفتر همدیگر را در آغوش گرفته و گریه میکردند. برخیها را هم میدیدیم به صورتی غیر طبیعی و بیاختیار راه میرفتند و انگار برایشان مشکلی جسمی پیش آمده بود، برای هر بینندهای صحنههای عجیب و قابل تأملی بود.
بالاخره دیدار انجام شد و من نیز حدود یک ساعت پس از صحبتهای آقا، پیاده به طرف آب اسک و مراجعت به منزل حرکت کردم. در بین راه حضرت علامه و یکی از همراهان که در حال حرکت به سمت آب اسک بودند، توقف کرده و ما تا لب جاده هراز مزاحم ایشان شدیم. بعد از نشستن در ماشین عرض کردم: آقاجان حال مبارک خوبه ان شاءالله؟ بلافاصله و با تبسمی شیرین فرمودند: بدی اَم چی بود مگر؟ چند سؤال و جواب مختصر دیگر ردّ و بدل شد اما پس از آن در فاصله 6-5 دقیقهای تا رسیدن به جاده هراز تنها چیزی که با شنیدن آنها رعشه بر اندام هر شنوندهای میافتاد، جملات «الحمدلله رب العالمین» و «الهی شکر... الهی شکر» حضرت علامه بود که در هر 15-10 ثانیه با ریتمی خاص تکرار میشد. پس از تشکر و خداحافظی پیاده شده و نمیدانم مقصد بعدی حضرت علامه کجا بود؟
![Link](http://www.parsiblog.com/View/tempIMGs/sade/p/4/bullet.gif)
نوشته شده توسط مجید در سه شنبه 90/6/22 و ساعت 9:54 عصر |
نظرات دیگران()